در این دنیای نامردان که مردانش عصا از کور می دزدند
من آن خوش باور نادان محبت آرزو کردم
***
همه سهم من از عشق تو غم بود ولی
دوست دارم که تو را شاد ببینم ای یار
***
چندی است دیگر آسمان دلم آبی نیست ، دیگر از دست نارفیقان خسته ام
انگار باید صداقت و یکرنگی را فقط در قصه ها دید. مرا به جایی ببرید که پرچین نداشته باشد.
جایی که آسمانش را ابرهای تیره غم نپوشانده است، آنجا دیگر تنها نیستم.
***
چه دیر رسید لحظه وصال و چه زود آمد هنگام وداع
وداعی سرد و یخ زده به اندازه بلور تمام اشک های سرزمین غم.کاش باز ستاره های امید در آسمان قلبم چشمک می زد تا شاید روزی شکفتن غنچه های مریم را شاهد می شدیم.
***
کاش هرگز در محبت شک نبود
تک سوار مهربانی تک نبود
کاش بر لوحی که بر جان و دل است
واژه تلخ خیانت حک نبود
***
سینه ای تا که بر آن سر بنهم
دامنی تا که بر آن ریزم اشک
آه ، ای آنکه غم عشقت نیست
می برم بر تو و بر قلبت رشک
***
باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش
بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش
ای دل اندر بند زلفش از پریشانی منال
مرغ زیرک چون بدام افتد تحمل بایدش
***
شمع دانی به دم مرگ به پروانه چه گفت:
گفت ای عاشق بیچاره فراموش شوی
سوخت پروانه ولی خوب جوابش را داد
گفت طولی نکشد تو نیز خاموش شوی
***
فاصله عشق های معمولی را از بین می برد و عشق های بزرگ و جاودانه را شدت می بخشد
مانند باد که شمع را خاموش می کند.
***
جز یاد تو در دلم قراری نبود
ای یار به جز تو غمگساری نبود
دیوانه شدم ، زعقل ، بیزار شدم
خواهان تو را به عقل کاری نبود
***
فرهادم و سوز عشق شیرین دارم
امید لقاء یار دیرین دارم
طاقت زکفم رفت و ندانم چه کنم
یادش همه شب در دل غمگین دارم
***